شاعر: نجمه زارع


دنیا، به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
کی عید می‌سرد که تکانی دهم به خویش؟
هر گوشه از اتاق دلم تار بسته است
شب‌ها به دور شمع کسی چرخ می‌خورد
پروانه‌ای که دل به دل یار بسته است
از تو همیشه حرف زدن کار مشکلی است
باید به دست شعر نمی‌دادم عشق را
حتی زبان ساده اشعار بسته است
وقتی غروب جمعه رسد بی تو، آفتاب
انگار بر گلوی خودش دار بسته است
می‌ترسم آخرش تو نیایی و پر کنند
در شهر: شاعری ز جهان بار بسته است